دو ساعت تمام با خاله م داشتم حرف مبزدم همبن الان قطع کردم ولی وقتی رفتم دستشویی یچیز عجیب دیدم
من همین یک هفته پیش پ ر یود بودم ولی نمیدونم چرا رفتم دستم خونی شد اه اعصابم خورد شد
یعنی بازم شدم ؟
نمیدونم چرااااا من خیلی میترسم
با اینکه تولدم روز 14 هست البته نه خرداد ،ولی از 14 خرداد بدم میاد !!! و یجورایی حالت تهوع آورده
امروز بعد سحر که خوابیدم ساعت 4 بیدار شدم که مامان بابا و بقیه داشتن میرفتن بیرون
ولی خب من حوصله نداشتم ، وقتی بیدار شدم اول رفتم دستشویی بعدم نماز خوندم بعدم تصمیم گرفتم
فیلم ببینم ، از بین همه فیلما ، فیلــم نیـــمه شـــب اتفاق افتـــــاد رو نگاه کردم اول فکر کردم مسخره ولی
خب بعدش خوب بود یعــــنی بـــدک نبود
ولی خب آخرش بد بود
بعدم که افطار شد و خونه کسی نبود و تنها بودم برا همین غذا درست نکردم
بعد از افطار یکم آشپزخونه تمیز کردم بعدم نماز و قرآن و بعدم عدس پلــــو غذای مورد علاقه مو درست کردم
باید کم کم شروع کنم به خوندن درسام داریم ب امتحانا نزدیک میشیم
ولی من هنوز شروع نکردم
تا الان داشتم فیلم هفت ماهگی رو میدیدم وکلی آهنگ خارجی دانلود کرده که گوش بدم
و تا الان بیدار بودم و داشتم فیلم میدیدم
الانم که دیگه موقع سحر و باید بریم برای سحری خوردن
یک ساعت بعد از سحری من همچنان در حال دستشویی رفتنم و از اینکار متنفرم ولی چه کنم که مجبورم
دوروز تعطیلیم و من میخوام کلی فیلم و انیمیشن ببینم وکتاب بخونم و زبان بخونم
از هر چی جنگه متنفرم ، دلم نمیخواد تو هیچ کشوری جنگ باشه
همه بخاطر جنگ در فرارن آخه چرا .... . چرا باید تو ی کشور اینقد جنگ باشه نه ی کشور
کشورهای زیادی هستن که توش جنگه
این کتابی که دارم میخونم هم درباره جنگه و خواهر برادر مجبور میشن مهاجر بشن
میدونی مهاجر بودن سخته ...... خیلی سخت اونقد سخت که از خیلی چیزا محرومی
وقتی میبینم تو کشوری خیلی آدم ها بخاطر بمب و انقجار مردن دلم میگیره
از اینکه چقد بعضی حیوان صفتا پستن
که باعث میشن ی بچه یتیم بشه و مادری فرزندشو از دست بده
زنی شوهرشو از دست بده و برعکس
ای خدا کاش تو همین ماه رمضون کاری میکردی جنگ از همه کشورها حذف بشه و همه جا صلح باشه
البته بعضی موقع ها مهاجرت خوبه مثل همین دختره تو کتاب که براش خوب میشه همه چی
امروز امتحان فاینال بچه ها بود و تقریبا ساعت 5 کلاسم تموم شد و برای امیر مهدی یک ساعت کلاس خصوصی
گذاشتم بعدم کتاب جنگی که نجاتم داد و خوندم یکم
بعدم دخترا اومدن واسه امتحان و نیم ساعته نوشتن و اومدم خونه چون نماز ظهر مو نخونده بودم اول اونو خونذم
بعدم خیلی ضعف داشتم ی نیم ساعت خوابیدم بعدم بیدار شدم افطار بود
و روزه مو باز کردم
از دونات های خوشمزه ای که مامانم درست کرده بود ی عالمه خوردم
الانم دارم آهنگ گوش میدم ولی خیلی چشام سنگینه و خوابم میاد