131+my aunt

دو ساعت تمام با خاله م داشتم حرف مبزدم همبن الان قطع کردم ولی وقتی رفتم دستشویی یچیز عجیب دیدم

من همین یک هفته پیش پ ر یود بودم ولی نمیدونم چرا رفتم دستم خونی شد اه اعصابم خورد شد

یعنی بازم شدم ؟

نمیدونم چرااااا من خیلی میترسم

130+today

با اینکه تولدم روز 14 هست  البته نه خرداد ،ولی از 14 خرداد بدم میاد !!!   و یجورایی  حالت تهوع آورده

امروز بعد سحر که خوابیدم ساعت 4 بیدار شدم که مامان بابا و بقیه داشتن میرفتن بیرون

ولی خب من حوصله نداشتم  ، وقتی بیدار شدم اول رفتم دستشویی بعدم نماز خوندم بعدم تصمیم گرفتم

فیلم ببینم ، از بین همه فیلما ، فیلــم نیـــمه شـــب اتفاق افتـــــاد رو نگاه کردم اول فکر کردم مسخره ولی

خب بعدش  خوب بود یعــــنی بـــدک نبود

ولی خب آخرش بد بود

بعدم که افطار شد و خونه کسی نبود و تنها بودم برا همین غذا درست نکردم

بعد از افطار یکم آشپزخونه تمیز کردم  بعدم نماز و قرآن و بعدم عدس پلــــو غذای مورد علاقه مو درست کردم

باید کم کم شروع کنم به خوندن درسام داریم ب امتحانا نزدیک میشیم

ولی من هنوز شروع نکردم

129+haft mahegi

تا الان داشتم فیلم هفت ماهگی رو میدیدم وکلی آهنگ خارجی دانلود کرده که گوش بدم

و تا الان بیدار بودم و داشتم فیلم میدیدم

الانم که دیگه موقع سحر و باید بریم برای سحری خوردن

یک ساعت بعد از سحری من همچنان در حال دستشویی رفتنم و از اینکار متنفرم ولی چه کنم که مجبورم

دوروز تعطیلیم و من میخوام کلی فیلم و انیمیشن ببینم وکتاب بخونم و زبان بخونم

128+war

از هر چی جنگه متنفرم ، دلم نمیخواد تو هیچ کشوری جنگ باشه

 

همه بخاطر جنگ در فرارن آخه چرا .... . چرا باید تو ی کشور اینقد جنگ باشه نه ی کشور

کشورهای زیادی هستن که توش جنگه

این کتابی که دارم میخونم هم درباره جنگه و  خواهر برادر مجبور میشن مهاجر بشن

میدونی مهاجر بودن سخته ...... خیلی سخت اونقد سخت که از خیلی چیزا محرومی

وقتی میبینم تو کشوری خیلی آدم ها بخاطر بمب و انقجار مردن دلم میگیره

از اینکه چقد بعضی حیوان صفتا پستن

که باعث میشن ی بچه یتیم بشه و مادری فرزندشو از دست بده

زنی شوهرشو از دست بده و برعکس

ای خدا کاش تو همین ماه رمضون کاری میکردی جنگ از همه کشورها حذف بشه و همه جا صلح باشه

البته بعضی موقع ها مهاجرت خوبه مثل همین دختره تو کتاب که براش خوب میشه همه چی

127+final

امروز امتحان فاینال بچه ها بود و تقریبا ساعت 5 کلاسم تموم شد و برای امیر مهدی یک ساعت کلاس خصوصی

گذاشتم بعدم کتاب جنگی که نجاتم داد و خوندم یکم

بعدم دخترا اومدن واسه امتحان و نیم ساعته نوشتن و اومدم خونه چون نماز ظهر مو نخونده بودم اول اونو خونذم

بعدم خیلی ضعف داشتم ی نیم ساعت خوابیدم بعدم بیدار شدم افطار بود

و روزه مو باز کردم

از دونات های خوشمزه ای که مامانم درست کرده بود ی عالمه خوردم

الانم دارم آهنگ گوش میدم ولی خیلی چشام سنگینه و خوابم میاد