خواب بودم یهو بیدار شدم تا چشمامو باز کردم دیدم هلما جیغ کشید من ونبردن
گفتم کجا نبردن ؟ دیدم دور ُ برم هیچکی نیست فهمیدم همه رفتن بیرون
گفتم اشکال نداره حالا ساکت باش مامانت میاد
میگه همه رفتن بابا جون ، مامان جون ، هلیا ، مامان
میگم الان میان
زنگ میزنم به مامانش کجایین؟ میگه الان میایم
میگم هلما داره گریه میکنه منم ترسوند
بعد ساکت میشه م میگم برو با کیف ِ هلیا بازی کن تا بیاد
بعد میاد بازی میکنه و ساکت میشه