144+هلمآ

خواب بودم  یهو بیدار شدم تا چشمامو باز کردم دیدم هلما جیغ کشید من ونبردن

گفتم کجا نبردن ؟ دیدم دور ُ برم هیچکی نیست فهمیدم همه رفتن بیرون

گفتم اشکال نداره حالا ساکت باش مامانت میاد

میگه همه رفتن بابا جون ، مامان جون ، هلیا ، مامان

میگم الان میان

زنگ میزنم به مامانش کجایین؟ میگه الان میایم

میگم هلما داره گریه میکنه منم ترسوند

بعد ساکت میشه م میگم برو با کیف ِ هلیا بازی کن تا بیاد

بعد میاد بازی میکنه و ساکت میشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.