امروز خب شنبه بود و من تقریبا تا ساعت 6 و نیم صبح بیدار بودم ، خیلی بده که تایم ِ خوابت کلا ریخته بهم
تا صبح بیدار و تا ظهر خواب ، ظهر ک از خواب بیدار شدم اول قرآن ُ دُعای مُجیر و خوندم بعد نماز
بعدم که خواهری اومد و باهم رفتیم عابر پول ِ قسطِ قرعه کشی مو گرفتم ُ و دادم بهش
بعد از داروخانه ی کرم ِ ضد ِ آفتاب خریدم با ی دستمال مرطوب
آموزشگاه رفتم که خیلی وقت بود روزآی زوج نمیرفتم ، یسری از همکاری قدیمی ُ دیدم و باهاشون حرف زدم
بعدم کلاس ِ تایم ِ آخرم از نفر ، ی نفر اومده بود که کلاس زودتر تموم شد واومدم خونه
خیلی حالم بد شده بود و احساس ِ ضعف داَشتمـ این حس خیلی بده
از این پنجشنبه امتحانای ِ دانشگآهـ شروع میــشهه و این حس ِ بد ِ استرس میاد سراغت
ی درس که امتحان نداشت و 15 شدم (چون کار کلاسی بود )
باید بیشتر میشدمــ چون شاگردای ضعیف تر از منـــ بالاتر شدن
مهم نیستـــ به درکـــــ
از دیشب کتاب SUMMIT و شروع کردم برای خودم که بخونم و یسری گرامــرآ و لغات داره برام مرور میشه
و امشب قصد دارم دوتا کلیپ ِ تِد ببینمــــ