13

ساعت 7:30 بیدار شدم هی دلم میخواست بیشتر بخوابم ولی ترسیدم خواب بمونم

شروع کردم ب آماده شدن امروز مانتو سبز خاصمو پوشیدم .....

برای خودم چای درست کردم  و تقریبا ساعت ی ربع به 9 حرکت کردم که قرار شد سرراهم مهدیه رو هم سوار کنم

با هم بریم

تایم اول کلاس هشتم بودن خیلی خوب بودن البته سر کلاس من دوبار کلمه good رو اشتباهی نوشتم goo

dجا موند خب ب من چه آدم بلاخره اشتباه میکنه

بعدم که کلاس دهمی ها اومدن خیلی زیاد بودن دیگه تو حلق من بودن

بعد پنج تا پسرا رو گفتم وایسن تایم بعد بیان ....

که اینقدر حرف زدن مخمو خوردن

بعدم آبجی زنگ زد گفت مهمون دعوت کردم ناهار بیا خونه ما

ساعت نزدیک یک بود اومدم خونه ی زنگ ب بابا زدم که گفتن دو ساعت مونده برسیم

زنگ زدم آبجی گفتم دیر شده من نیام گفت نه بیا

منم رفتم ناهار که خوردیم کمک کردم ظرفاشو جمع کنه

ساعت 4 هم اومدم خونه اول برای خودم اسپند دود کردم بعدم چایی گذاشتم و نماز خوندم

زیارت عاشورا و دعای علقمه مو خوندم ....تا روز اربعین باید این زیارت و دعا رو بخونم همش دو روز مونده چقد 40

روز زود گذشت

الانم که دارم این آهنگ و گوش میدم

http://s8.picofile.com/file/8275166642/Strong_OneDirection.mp3.html

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.