15

امروز ساعت 10 بیدار شدم  وقتی صبحونه خوردم شروع کردم کارارو انجام دادم اول حموم رفتم بعدم ظرفارو

شستم و بعدم لباسا رو انداختم تو ماشین و همزمان هم غذا گذاشتم و ماکآرانی درست کردم ....

خیلی خسته شدم تقریبا ساعت 1:30 بود کارا تموم شد و ی زنگ زدم ب خاله بزرگه ببینم خوبه که جواب نداد

خودش زنگ زد گفت داشتم ناهار درست میکردم گفن اونجا داره برف میا د و هوا خیلی سرده

گفتم اینجا هم سرد شده ولی نه اونقد ک برف بیاد

بعدم با مادر بزرگ جون و خاله کوچیکه حرف زدم مامان بزرگ کلی سفارش کرد که مواظب خودمون باشیم

بعدم شروع کردم ترجمه هامو انجام دادم که حوصله ندارم خیلی سخته اصلا نمیدونم چی بنویسم اینقدر سخته

نمیدونم منظورش چیه اه......

مامان بابا امروز زنگ نزدن منم هرچی شمارشونو میگیرم نمیگیره خط مامانم گرفت ولی برنداشت

دلم خیلی براشون تنگ شده واقعا جاشون خالیه ..........

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.