104+my lovely aunt


امشب نزدیک دو ساعت با خاله م حرف زدم خاله ای که ازش خیلی دورم ولی خوشحالم که با حرفام میتونم

امیدوارش کنم ، چند شب پیش باهاش حرف زدم و بهش گفتم قدر موقعیتتو بدون خیلیا آرزو دارن تو موقعیت

تو باشن پس ناشکری نکن و امدیوارانه ادامه بده بهش گفتم حتما دانشگاه برو و درستو ادامه بده تا ی شغل

خوب تو آینده داشته باشی نه شغلی کهدر شانت نباشه اونم همش میگفت من ادامه نمیدم بهش گفتم

باید ادامه بدی و درس بخونی اشتباه نکن ،ولی وقتی امشب باهاش حرف زدم و بهم گفت میدونی تصمیم

چی و گرفتم ؟ گفتم جی ؟گفت اینکه تغییر کنم و پیشرفت کنم گفتم آفرین من واقعا بهت افتخار میکنم

که این تصمیم و گرفتی خودشم گفت من همش ب حرفات میخندیدم وقتی از آؤزوهات میگفتی ولی

الان میدونم که چکار کنم حتما درس میخونم ودانشگاه میرم بهش گفتم من کتاب زیاد میخونم توام بخون

گفت برو بابا حوصله داری  نمیدونم اینارو کی میخواد یاد بگیره که باید زیاد کتاب بخونه

بهش گفتم من خاطراتمو مینویسم گفت من اینو حال ندارم ،میدونم ی روزی همین کارای منو انجام میده

و من و خوشحال میکنه بهش گفته بودم از موقعیتت خوب استفاده کن

بهم میگه برو سوئدی یاد بگیر باهم حرف بزنیم منم گفتم بدرد من نمیخوره

نمیدونم شایدم بخاطرش رفتم و یاد گرفتم فعلا نمیدونم چیزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.