oday mr x came to my class because of observe when he came i was asking some questions from my
students and when questions finished I Started to talk about shopping and they ansewered all my
questions It was a good experience
خیلی خسته م از همه چی از خودم از زندگی از کار از درس ....دلم میخواد فقط بشینم برم پارک ، کتاب بخونم
فیلم ببینم انیمیشن ببینم ، برم سینما یزم خونه ی دوستام
ولی حیف که نمیتونم باید فقط برم آموزشگاه اگه نرمم دیوونه میشم نمیدونم تکلیفم با خودم چیه
یکی از همکلاسی های دانشگام یه کتاب و ترجمه کرده و چاپ شدم
کاش منم موقعیتشو داشتم کاش من بخاطر ملیتم اینقد عذاب نمیکشیدم کاش زندگیم بهتر بشه
آرزوم اینه یه روزی رو اسم کتاب اسم مترجمش من باشم ولی باید همه آرزوها مو به گور ببرم
من ناامید نیستم ولب شرایطم نا امید کننده س
وقتی وارد دانشگاه شدم گفتم حتما درس میخونم تا موفق بشم ولی تا ترم 5 خوب بودم بعدش زده شدم
یعنی زده م کردن
وقتی میبینم انکیزه نیست چرا بخونم
وقتی میبینم به جای بالاتری نمیرسم چرا باید بخونم
خدایا من و از این سردرگمی نجات بده
خیلی زندگیم مبهم شده همه چی قاطی پاتیه
شنبه هلیا و خودم با هم رفتیم دکتر پوست و مو
به هلیا ی آزمایش تیروئید نوشت و دوتا شربت و دو تا قطره داد به خودمم گفت این شامپو رو استفاده کن و یه قطره داد دیروز با شاگردام دوتا فیلم دیدیم یه انیمیشن sing و یه فیلم camprock 1
نمیدونم چی بنویسم ولی کتاب پاستیل های بنفش رو شروع کردم به خوندن