141+چی شده

ساعت تقریبا 1 و خورده ای بود که بیدار شدم بعدم رفتم اول نمازمو خوندم بعدم قرآن آوردم که بخونم

یهو آنلاین شدم دیدم محمد (پسرعمه م که ایران نیست ) پرسیده همتون خوبید؟ من آره چیشده

میگه بهشت زهرا یکی خودشو منفجر کرده منم گفتم ما از اونجا خیلی دوریم

اونموقع بود که فهمیدم چیشده ولی سراغ اخبار نرفتم و گفنم یه چیز جزئه حتما

بابام اومد گفت اخبار و دیدید ؟ منم گفتم نه چیشده گفت داعش اومده

منم سریع رفتم تو کانال های اخبار که دیدم آره همه ترسیدن و اینا

بعد تو گروه دانشگاهمون بچه ها همه میگفتن ما میترسیم کاش جنگ نشه

آره راست میگن کاش جنگ نشه اگه خدایی نکرده بشه اونوقت همه بدبخت میشیم

دایی جان حالا کجایی بگی که هیچ جا ایران نمیشه وامنیت ایران و هیچ جا نداره

هی بهت میگم من میخوام برم هی میگی ایران بهترین جاس

بعد دیدن اخبار و کانال ها  و گروه ها باعث شد یادم بره که ساعت  کلاس دارم

البته قبلش هم بابام گفتم ساعت  کلاس دارم نگو که ساعت  داشتم

از آموزشگاه زنگ میزنن برمیدارم میگم بله ؟  خانوم پ ِ : مگه امروز ساعت3 کلاس ندارید ؟

من :ســـــآعت 3 ؟؟؟ نمیدونم 3 یا 4 ؟ میگه امیر مهدی اومده میگه ساعت 3

میگه بفرستمش بره ساعت 4 بیاد ؟ میگم نه بچه س نمیخواد تو این گرما بره و دوباره بیاد

بلند میشد تــــُند تند آماده میشم نمیدونم مقنعه م کجاست ی شال ور میدارم و میرم

بابام میگه منم ساعت 5 بیام یا الان ؟

میگم من تا ماشــــین ُ و آماده میکنم میخوای بیا

میگه نه همون 5 میام

با سُرعت ِ بالا میرم ( اگه بابام بفهمه پوست ِ کَلَمو میکَنه ) ولی نمیفهمه که

زود میرسم آموزشــــگاه ، ماشین و پارک میکنم و سریع میگم امیر مهدی کو

میگه کلاس 201 ، منم میرم و شروع میکنیم به درس یاد گرفتن

بعد محـــمد میاد و میگه تیچر میشه من الان امتحان بدم

میگم الان که کلاس دارم برو ساعت 4 و نیم بیا ، بهش میگم به حسین هم بگو که بیاد

ساغت 4 ونیم میشه امیر مهدی میره و محمد میاد بعدش هم جسین

امتحان و شفاهی میگیرم و قبل از اینکه اونا بیان کارنامه های همه ی کلاسمو مینویسم و تحویل میدم

بعدم بابام میاد و میایم خونه باهمدیگه ، ســـر ِ راهمون ی هندونه هم میگیره بعدم میایم خونه

گوشیمو عوض کنم عکسای هر روز مو اینجا میزارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.